به قلم : اعظم نیازی آموزگار پایه ی دوم ابتدایی (شهر یاسوج)
دیروز به مطب دندانپزشکی رفته بودم، یکی از دوستان را دیدم، که به من گفت :
خوش به حال شما معلّم ها چتونهِ تعطیل شدید…
و در این مدت در شرایط موجود بارها افراد زیادی این حرف را به جامعه ی معلّمین
می زنند!!!
امروز برای برداشتن وسایل کمک آموزشی اَم به مدرسه رفتم، تا در این روزهای پُر از درد و دو دلی ها ساعتی ،
مروری داشته باشم جهت تدریس برای دانش آموزانم .
زمانی که واردِ حیاط مدرسه شدم، و خبری از هیاهوی بچه ها را نظاره نکردم ؛ راهرو و کلاس های پُر از غم را دیدم
بغض گلویم را فشرد وارد کلاسم شدم ، تصویر بر پا بودن یکایک دانش آموزانم و خوش آمد گویی آنها در آن لحظه
از جلوی چشمانم دور نمی شد، و آن موقع بود که سراسر وجودم را غم فرا گرفت …
صدای تَق تَق دَر و پاره شدن رشته ی کلامم در حین تدریس.
جمع شدن گل دخترا دور میزِ من .
زنگ تفریح و دور همی کوتاه با همکارانِ عزیزم و خنده ی دوستانه اِمان و …
و این داستانِ هر روزِ من در ذهن من و منزل من است.
و رسالت معلّم بودن حرفی بَس ( زیبا و قدر ) است.
و امروز که تعطیلی شرایط موجود همه را خانه نشین کرده است ، سزاوار چُنین قضاوتی نیستیم.
من معلّم و همکارانم تدریسمان را روزانه برای دانش آموزانمان از طریق فضای مجازی ارسال میکنیم ولی
همراه با بغض و دلی پُر از حرف.
به شخصه دلگرم می شوم ، به صدای نازنین دانش آموزانم که هر از گاهی یادی از من می کنند،
و جانی دوباره در کالبد جسمم میدمند.
و بدانید امروزهِ تمام سپید پوشانی را که بی ریا و خالصانه جان فشانی می کنند تربیت شده ی ما معلّمان هستند!!!!!!
کمی انصاف داشته باشیم و زود قضاوت نکنیم.
درباره این سایت